برایِ مخاطبِ عام
خب راستش من نمیدونم چطور و از کجا حرفام رو شروع کنم، ولی دوس دارم که این حرفا رو بزنم، چون به روابطم با آدما شاید کمک بکنه. کسی لطفاً به خودش نگیره و ضمناً کسی هم سرسری ازش رد نشه. مخاطبِ من فردِ خاصّی نیس، ولی این معنیش این نیس که حالا همینجوری رویِ هوا دارم واسه خودم زرت و پرت میکنم یا به قولی، حرف میزنم.
توئی که داری اینا رو میخونی، بالاخره یا شناختی از من داری، یا یه نیمچهشناختی (که اصولاً باید اینجوری باشی) یا اصلاً نداری، که خب آشنا میشی. امّا خب من نه تنها علاقه دارم، بلکه وظیفه دارم یه سِری چیزا رو برات روشن کنم.
از معضلاتِ اخلاقیِ من همیشه این بوده که حرفم رو زدهم. به قولِ یه عدّه، رکام. البته من خودم رو مستحقِ این لقب نمیدونم، ولی اگه تو اصرار داری، قبول؛ من رکام. این رک بودن به این معنی نیس که حالا من از هر رفتاری که بدم اومد یا خوشم نیومد، زرت بیام بهت بگم که فلانی، فلان و بهمان. امّا در صورتی که در موردِ خاصّی ازم سؤال پرسیدی، شک نکن که مستقیماً اون چیزی رو که بپرسی رو جواب میدم. اینجا یه نکتهای وجود داره که من روُش تأکیدِ مزمن دارم: من به هیچ سؤالی سعی میکنم که جوابِ غیرِواقعی ندم. پس اگه سؤال میپرسی، منتظرِ این نباش که مراعات بکنم. تو میتونی نپرسی. کمتر پیش میآد که همینجوری بپرم به کسی.
امّا خب از حق نگذریم که من زبونم تندئه. تلخئه. نیش داره. میدونم. به تو هم حق میدم. و سعی دارم این تندی و تلخی رو کمش کنم. حالا تو فهمیدی که من این اخلاق رو دارم، درست؟ پس ازش در راستایِ اهدافت استفاده کن. اگه واقعاً تحمّلِ شنیدنِ هر حرفی رو داشتی و نظرِ من برات مهم بود، از من حتماً نظر بخواه. اگه دوس نداشتی در موردِ چیزی باهات حرف بزنم، حتماً به من بگو. رفتارِ من با بقیه رو بهونۀ ناراحتیات نکن. اگه از من ناراحتی، مرد و مردونه بیا حرفت رو بزن. نهایتاً یا من قانع میشم، یا تو. شایدم جفتمون حق داریم و قانع میشیم. پایِ کسی رو به مجادلاتِ بینِ من و خودت باز نکن. اینجوری هم هویتِ خودت رو مخدوش میکنی، هم بیخود و بیجهت به بقیه اجازۀ دخالت میدی.
زندگیِ من در طولِ این ربعِ قرنی که ازش گذشته، هرگز روالِ عادی نداشته. هرگز. دلم نمیخواسته و نمیخواد که اینجوری باشه، ولی هس. میگی چیکار کنم؟ به خیالت من خوشم میآد مدام در تنش و فشار باشم؟ به موت قسم که نه. این چیزا و یه سری اعتقاداتِ شخصی و یه سری تفکراتِ شخصیتر، از من آدمی ساخته که الان تو باهاش مواجهی. پس بخشی از روحیات و اخلاقیاتِ من بر اساسِ شرایطِ زندگیم شکل گرفته و بخشیش بر اساسِ اعتقادات و تفکراتم.
مثلاً تو اگه من رو تا حدِّ کمی هم شناخته باشی، میدونی که من در توجیه و تفسیرِ حرفام و اعتقاداتم خوب عمل میکنم. مدافعِ خوبی واسه خودم هستم. سرِ همین جریان یه روزی روزگاری میخواستم وکالت بخونم، امّا نخوندم و الان خیلی خوشحالم از این بابت، چون یه وکیل هیچ تفاوتی بینِ راست و دروغ قائل نیس و ادایِ تکلیف رو فدایِ مصلحتاندیشی میکنه. خب من اگه قرار بود وکیل بشم، یا خودکشی میکردم، یا اینی که میبینی رو دیگه نمیدیدی. من مصلحتطلب نیستم، وگرنه الان خیلی چیزا رو از دس میدادم و یا به دست میآوردم.
گاهی وقتا میبینم که یه چیزی میگم یا مینویسم، بعد هر کسی به خودش میگیره. میشه مثالِ این بیت شعر که میگه: «هر کسی از ظن خود شد یارِ من/ از درونِ من نجست اسرارِ من». واقعاً من اونقدری که تو فکر میکنی به این فکر نکرده بودم که تو حتّی اون نوشته رو میخونی. پس زیاد به دل نگیر. واسه هر دومون بهترئه.
یه چیزِ دیگه هم هس، اونم اسمش هس: درکِ شرایط. بیا هر وقت هر کدوممون مخمون یا جایِ دیگهمون پریـ.ود بود، طرفِ هم نریم. ضمناً خیلی راحت و معمولی به هم بگیم که فلانی، من چند روز میخوام تنها باشم. باور کن نتیجه میده.
بعد اینکه، یهو یهکاره و بی حرفِ پیش نرو ردِّ کارِت. میفهمی چی میگم؟ سعی کن در درجۀ اوّل دلایلِ ناراحتیت رو طرح کنی، بعد بری. یا اگه قدرتش رو نداشتی، سعی کن بفهمونی که ناراحتی، بعد بری. اینجوری باثباتتر به نظر میرسی و روُت بیشتر و بهتر میشه حساب کرد.
نکتۀ بعدی اینکه، نذار ناراحتیامون رویِ هم جمع بشه. ذرّه ذرّه بگو تا یهو منفجر نشی. من هم بهت میگم، البته امیدوارم هر دومون تحمّلِ شنیدنِ حرفایِ همدیگه رو داشته باشیم. چون من گاهی یه نکاتی از رفتارِ آدما بیرون میکشم که عمراً بهش فکر نکرده باشن، ولی وقتی بهشون میگم، میمونن که چی بگن.
پشتِ تلفن و خصوصاً موبایل، هر حرفی رو نمیشه زد. سوایِ اینکه بعضیا شاید شـ.نود داشته باشن، یه سری حرفا جاش پشتِ تلفن نیس. باید رودررو صحبت کرد تا مشکلات حل بشن. ضمناً این کار رو باید در اوّلین و مناسبترین فرصت انجام داد. نذار دیر بشه. و ضمناً، موقعِ سوتی دادن و کشفِ اون سوتی، فکر نکن که خیلی باهوشی. کنترلچیِ تلفن از من و تو خیلی باهوشترئه.
همیشه سعی کن خوبیا و بدیایِ آدما رو با هم ببینی. اگه برات صرف کرد، به رابطه ادامه بده، اگه نه، نه.
من به شدّت با بدقولی و ادایِ باحالا رو در آوردن مشکل دارم. تو میتونی اصولاً از اوّل واردِ هیچ موضوعی نشی، ولی اگه شدی، نه منّت بذار، نه یادت بره که این لطفِ تو زمانی «لطف»ئه که تو بهش عمل کنی. اگه عمل نکردی، مدیونی. میدونی چرا؟ چون ما بر اساسِ قولائی که به هم میدیم، برنامهریزی میکنیم. روُ قولایِ هم حساب میکنیم. پس حق نداریم برینیم به برنامههایِ همدیگه. بیا از اوّل یا حرفش رو نزنیم، یااگه زدیم، پاش وایسیم.
بیا در موردِ همدیگه اینقدر زیادی مثبت یا اونقدر زیادی منفی نباشیم. به نفعِ جفتمونئه. ما با یهذرّه بدی جذّابتریم، امّا فقط یهذرّه.
بیا اینقدر یادِ دورانِ دبستانمون رو با اظهارنظرایِ تخـ.میای که تویِ بلاگامون یا فیسبـ.وکمون و امثالهم در موردِ هم میکنیم، زنده نکنیم. بیا اینقدر ساده به کودکیِ خودمون توهین نکنیم. حرفایِ صد من یه غاز، بدترین بخشِ کودکیِ ما هستن. خالهزنک بازی محصولِ کودکیِ ماس، ولی کودکیِ ما پر بود از خلوص و ابهامِ قشنگی که به دنیا داشتیم. بیا این چیزا رو زنده کنیم به جایِ اون چیزا.
اگر هم واقعاً به این دسته رفتارا ادامه دادی، منتظر نباش که من باز سکوت کنم. یه جائی یه چیزی میگم که خدایِ نکرده بهت برمیخوره. بیا حد و حدودِ خودمون رو بدونیم. به پر و پایِ هم نپیچیم.
من آدمِ پاک و بیعیبی نیستم. تند حرف میزنم. جوابِ هر سؤالی رو بدونِ مراعاتِ حالِ طرفم میدم. از بدقولی واقعاً بدم میآد و به خاطرش ممکنئه یه روزی که یه زنِ بدقول گرفته باشم، زنم رو حتّی طلاق بدم. واقعاً درک نمیکنم که چطور آدما میتونن به این سادگی با کفش به خونۀ 60 متریِ من وارد بشن و انتظار داشته باشن من بهشون نگم که کفششون رو در بیارن. از رابطۀ بیمورد با دوسدخترِ یه آقایِ محترم واقعاً معذورم و امیدوارم این دسته از دخترایِ عزیزِ دلِ دوسپسراشون، یاد بگیرن که الکی با پسرایِ دیگه واردِ روابطِ پیچیده نشن. از برقراریِ رابطۀ عاطفی با دوسدخترِ سابقِ رفیقایِ صمیمیم متنفرّم و ضمناً خوش ندارم هیچ آقایِ محترمی که با من رفاقتی داره با دوسدخترایِ سابقِ من رابطه برقرار کنه. آدمِ مذهبیای نیستم، ولی اگه دیدی دارم روزه میگیرم و نماز میخونم، چندان تعجّب نکن. من علاقه دارم بعضی از کارا رو انجام بدم. دلیلِ مذهبیای پشتشون نیس. این رو تناقض محسوب نکن. ضمناً یادت باشه که به کسی ربطی نداره که کی چه مذهبی داره. من اهلِ خودسانسوری نیستم. این طرزِ تفکرم چه در کارم و چه در روابطم خیلی برام گرون تموم شده، ولی ببخشید، عذر میخوام، ازش به هیچ قیمتی نمیگذرم.
ماها خیلی از رفتارامون ریشۀ تاریخی داره. همین الان دروغایِ بیموردی که ما به هم میگیم، به گذشتۀ ما مربوط میشه. در مملکتی که یه عمری شعرا واسه خودشون تخلّص میذاشتن، هویتِ واقعیِ آدما لاجرم پنهان میشده. امروز هم ما داریم هویتمون رو پنهان میکنیم و درست همون لحظهای که با یارو داریم خوشوبش میکنیم، تو دلمون بهش فحش میدیم. وقتی هم یکی دل و رفتارش یکی بشه و خلافِ میلِ ما باشه، میگیم عجب روئی داره!
یا این غیرت و تعصبی که ما روی نوامیـ.یسمون داریم، برمیگرده به اینکه ما عمری در معرض جنگ و تحاوز بودیم، و زنا و دخترامون اوّلین طعمۀ دشمنامون بودن. واسه همین قضیه برامون خیلی مهم شده. یهکم برو تاریخ بخون ببین کجا چی گذشته. ولی الان باید خودمون رو اصلاح کنیم. عوضِ این همه تأثیری که میگیریم، یه جائی هم تأثیرِ مثبتِ خودمون رو بذاریم. حدّاقل واسه آیندۀ این مملکت.
الان هم سعی نکن خودت رو مخاطبِ این حرفا قرار بدی و ساده هم ازشون نگذر. یادت باشه که اینجا هم جایِ طرحِ کینه نیس؛ میتونی خصوصی برام کامنت بذاری، یا به خودم بگی.
عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این چیزایی که از خودت گفتی رو کم و بیش تو این مدتی که می شناسمت فهمیدم کلا از آدمای رک خوشم میاد شاید بخاطر اینکه خودم خیلی وقت ها جرات رک بودن رو نداشته ام و البته چوبش رو هم خوردم گفتی از آدمای بد قول بدم میاد!!! گفته باشم من بدقول نیستم فقط یکم دیر می کنم نمی دونم چرا[زبان] دوستت داریم زندی جان یدونه بیشتر که نیستی
جواب منو دادی یا از دسته کامنتایی که جوابش لازم نیست؟[نگران]
اینا که گفتی درسته حالا من می خوام یه انتقاد صرفا مسخره بکنم :دی یکی از جمله هات یه جوری بود که می خوام گیر بدم ((واقعاً درک نمیکنم که چطور آدما میتونن به این سادگی با کفش به خونۀ 60 متریِ من وارد بشن و انتظار داشته باشن من بهشون نگم که کفششون رو در بیارن)) من نمی فهمم از کجا باید بفهمیم که نباید تو خونه ی 60 متری با کفش بیایم ؟ مثلا اگه 63 متر بود می شد اومد ؟ اون فورمول رابطه متراژ با کفش رو اگه بگی ممنون می شم (به جان خودم کس شر محض بود این کامنت)
:)))))
مرسی ه.......دلم نمیخواد از اینایی باشم که هی میگن بیا من آپم...اما راستش از این پستم خوشم اومد و دوس دارم تو هم بخونیش
هومن فکرم درست بود ؟ فقط می خواستم بدونم درس حس کردم یا نه !
هومن جان ابتدا به ساکن بابت آن دعوت پوزشمان را ( که نتیجه اش منجر به شهادت بلاگ عزیزمان شد ) داشته باش ! بعدشم ! داداش میشه ما عین مطلبت رو با رعایت امانت و حق کپی رایت و لینک و معرفی کامل بلاگت و غیره و ذلک ( و صرفا با حذف یک مطلبت راجع به وکالت - خوب ما داریم حقوق می خونیم آخه ! ) مجزا گذاشته باشیم توی بلاگ جدید الاحداثمان ؟ به عنوان معرفی خودمان ؟ البته به ما صفات دیگری هم منتسب می کنند که یکی اش " دست و رو شسته " است ! معنای عرفی اش هم یه چیزی است در مفهوم سلیطه و پاچه ور مالیده و از این جور چیزا ! [نگران]
تچکر!
تو یه عقدهای هستی